نشانه های انفس و آفاق

فلسفه و عرفان

نشانه های انفس و آفاق

فلسفه و عرفان

امام رضا (ع) حجّت خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

   در پی بحث یگانه بودن خداوند متعال و دین مورد قبول او و سلسلۀ پیامبران گرامی خدا و هم هدف بودن ایشان تا وصول به رسالت خاتم توسط پیامبر اعظم حضرت محمّد (ص) بسیار مناسب و هم راستا می باشد اگر به مناظره امام معصوم (ع) توجه و اهتمام گردد.

مناظره امام رضا (ع) با اهل ادیان و مذاهب، مانند اسقف، رأس الجالوت، رؤسای صابئین، هربذ بزرگ و آن چه عمران صائبی نزد مأمون دربارۀ توحید گفت

   وقتی امام رضا (ع) نزد مأمون آمد، خلیفه به فضل بن سهل دستور داد تا علمای ادیان و متکلّمانی مثل اسقف، رأس الجالوت، رؤسای صابئین، هربذ بزرگ، و زرتشتی ها، عالم رومیان و علمای علم کلام را گرد هم آورد تا گفتار و عقیده امام رضا (ع) و نیز اقوال آنان را بشنود.

فضل بن سهل نیز آنان را فراخواند و مأمون را از حضور آنان باخبر ساخت. خلیفه نیز دستور داد همه را نزد او حاضر کنند و پس از خوش آمدگویی به آنان گفت: شما را برای کار خیری فراخوانده ام. مایلم با پسر عمویم که از مدینه به این جا آمده، مناظره کنید. فردا اوّل وقت به این جا بیایید و کسی از این دستور سرپیچی نکند. آنان نیز اطاعت کرده و گفتند: ای امیر مؤمنان، به خواست خدا فردا اوّل وقت در این محل حاضر خواهیم شد.

نوفلی می گوید: نزد آن حضرت سرگرم صحبت بودیم که ناگاه یاسر، خادم آن حضرت وارد شد و گفت: سرور من، امیر مؤمنان به شما سلام رساند و گفت: برادرت قربانت شود! دانش مندان مذاهب مختلف، و علمای علم کلام، همگی نزد من حضور دارند. آیا مایلید نزد ما آمده و با آنان به بحث و گفت و گو بپردازید؟ وگرنه خود را به زحمت نیندازید. در صورت تمایل ما به خدمت شما بیاییم. حضرت فرمود: به او سلام برسان و بگو متوجه منظور شما شدم؛ به خواست خدا فردا صبح خواهم آمد.

حس بن محمّد نوفلی ادام داد: هنگامی که یاسر رفت، آن حضرت رو به من کرده، فرمود: ای نوفلی، تو عراقی هستی و اهل عراق طبع ظریف و نکته سنجی دارند. نظرت دربارۀ این گردهمایی از علمای ادیان و اهل شرک توسط مأمون چیست؟

گفتم: او قصد آزمون شما را دارد و کار نامطمئن و خطرناکی کرده است. حضرت فرمود: چطور؟ گفتم: متکلمان و اهل بدعت مثل علما نیستند؛ چون عالم مطالب درست را انکار نمی کند، ولی آنان همه اهل انکار و مغالطه اند. اگر بر اساس وحدانیّت خداوند با آنان بحث کنی، خواهند گفت: وحدانیتش را ثابت کن. و اگر بگویی: محمّد (ص) رسول خداست می گویند: رسالتش را ثابت کن. سپس مغالطه می کنند و باعث می شوند خود شخص، دلیل خود را باطل کند و دست از حرف خویش بردارد. قربانت گردم! از آنان بر حذر باشید و از خود مواظبت کنید.

حضرت ضمن تبسمی فرمود: ای نوفلی، آیا ترس آن داری آنان دلایل مرا باطل کرده و مجابم سازند؟! گفتم: نه به خدا! دربارۀ شما چنین هراسی ندارم و امیدوارم خداوند شما را بر آنان پیروز فرماید. فرمود: ای نوفلی، می خواهی بدانی مأمون چه وقت از این کار پشیمان خواهد شد؟ گفتم: آری. فرمود: وقتی نظاره کند که با اهل تورات با توراتشان و با اهل انجیل با انجیلشان و با اخل زبور با زبورشان و با صائبین با عبرانیت آنها و با زرتشتیان به فارسی آنها و با رومیان به رومی و با هر فرقه ای از علما به زبان خودشان بحث می کنو، و آن گاه که همه را مجاب کرد و در مناظره بر همه چیره شدم و تمام آنان سخنم را پذیرفتند، مأمون درخواهد یافت آن چه به دنبال آن است مناسب او نیست، در این زمان است که او پشیمان خواهد شد، و لا حول و لا قوّه ألا بالله العلیّ العظیم.

بامدادان، فضل بن سهل نزد او آمد و گفت: فدایت شوم! پسر عموی شما منتظر است و تمام علما و دعوت شدگان حاضرند، چه وقت تشریف می آورید؟ حضرت فرمود: شما زودتر بروید، من هم به خواست خدا خواهم آمد. سپس برای نماز وضو گرفت و مقداری شربت سویق نوشید و قدری نیز به ما نوشاند. آن گاه همه خارج شده، نزد مأمون رسیدیم. مجلس پُر از جمعیّت بود و محمّد بن جعف (عموی آن حضرت) به همراه گروهی از سادات و نیز فرماندهان لشکر در آن مجلس حضور داشتند.

وقتی آن حضرت وارد شدند، مأمون و محمّد بن جعفر و تمام سادات حاضر در مجلس به احترام امام رضا (ع) برخاستند. حضرت و مأمون نشستند، ولی بقیه همان طور ایستاده بودند تا این که خلیفه دستور نشستن داد، و مأمون مدتی با آن حضرت گرم صحبت شد.

سپس رو به اسقف کرده، گفت:  ای اسقف، این فرد علی بن موسی بن جعفر، پسر عمویم، و از اولا فاطمه دخت پیامبرمان و علی بن ابی طالب (ع) است. میل دارم با او صحبت کنی و بحث نمایی و حجّت آوری و انصاف را رعایت کنی. اسقف گفت: ای امیر مؤمنان، چگونه با کسی بحث کنم که به کتابی استدلال می کند که من آن را قبول ندارم، و به گفتار پیامبری احتجاج می کند که من به او ایمان ندارم؟ امام فرمود: ای مرد مسیحی، اگر از انجیل برایت دلیل بیاورم آیا می پذیری؟ اسقف گفت: مگر می توانم آن چه انجیل فرموده رد کنم؟ به خدا قسم! بر خلاف میل باطنی ام آن را قبول خواهم کرد. امام فرمود: اکنون هر چه می خواهی سؤال کن و جوابت را بگیر. پرسید: در بارۀ نبوّت عیسی و کتابش چه عقیده داری؟ آیا منکر آن دو هستی؟ امام فرمود: من نبوّت عیسی و متابش و به آن چه امتش را بدان بشارت داده و حواریون نیز آن را پذیرفته اند، ایمان دارم و به عیسایی که به نبوّت محمّد (ص) و کتاب او ایمان نداشته و امّت خود را به او بشارت نداده، کافرم. اسقف گفت: مگر هر حکمی نیاز به دو شاهد عادل ندارد؟ امام فرمود: آری. او گفت: پس دو گواه عادل از غیر همدینان خود که مسیحیان نیز او را قبول داشته باشند معرفی فرما، و از ما نیز از غیر هم دینانت دو شاهد عادل بخواه. امام فرمود: اکنون کلام به انصاف راندی. آیا فردی که نزد حضرت مسیح دارای مقام و منزلّتی بود قبول داری؟ اسقف گفت: این شخص عادل کیست؟ نامش را بگو! امام فرمود: نظرت دربارۀ یوحنّای دیلمی چیست؟ اسقف گفت: به به! نام محبوب ترین شخص نزد مسیح را بردی! امام فرمود: تو را سوگند می دهم! آیا در انجیل نیامده که یوحنّا گفت: مسیح مرا به کیش محمّد عربی آگاه نمود و بشارت داد که بعد از او خواهم آمد و من نیز به حواریّون مژده دادم و آنان به او ایمام آوردند؟ اسقف گفت: بله، یوحنّا از قول حضرت مسیح (ع) این طور نقل کرده و نبوّت مردی را بشارت داده و هم به اهل بیت و وصیّ او مژده داده، ولی معیّن نکرده که این ماجرا چه وقت اتفاق خواهد افتاد و آنان را برای ما معرفی نکرده است تا آنان را بشناسیم.

امام فرمود: اگر فردی که بتواند انجیل بخواند را در این جا حاضر کنم تا مطالب مربوط به محمّد و اهل بیت و امّت او را برایت تلاوت کند، آیا ایمان می آوری؟ اسقف گفت: سخن نیکی است. آن حضرت نیز ضمن احضار قسطاس رومی به او فرمود: سفر سوم انجیل را تا چه حدی در حفظ داری؟ گفت: به تمام و کمال آن را حفظ هستم. سپس رو به رأس الجالوت نموده، فرمود: آیا انجیل خوانده ای؟ گفت: آری، فرمود سفر سوم را به دست بگیر، اگر در آن جا مطلبی دربارۀ محمّد و اهل بیت او (ع) و امّتش بود، شهادت دهید و اگر مطلبی در این باره نبود، شهادت ندهید. سپس امام (ع) ضمن خواندن سفر سوم، تا به ذکر پیامبر رسید، توقّف کرده، فرمود: ای نصرانی، تو را به حقّ مسیح و مادرش قسم می دهم، آیا دریافتی که من عالم به انجیل هستم؟ گفت: آری. سپس مطلب مربوط به محمّد و اهل بیت و امّتش را تلاوت نموده، فرمود: حال چه می گویی؟ این عین سخن مسیح (ع) است؟ اکر مطلب انجیل را تکذیب کنی، موسی و عیسی (ع) را تکذیب کرده ای و اگر این مطلب را منکر شوی، قتل تو واجب است، زیرا به خدا و پیامبر و کتاب خود کافر شده ای! اسقف گفت: مطلبی را که از انجیل برایم روشن شود انکار نمی کنم، بلکه بدان اذعان دارم. امام فرمود: شاهد بر اقرار او باشید!

سپس امام ادامه داد: ای اسقف، هر چه می خواهی سؤال کن. اسقف گفت: حواریّون حضرت مسیح و نیز علمای انجیل چند نفر بودند؟ امام رضا (ع) فرمود: از خوب کسی پرسیدی؛ حواریّون دوازده نفر و عالم و برترشان اَلُوفا بود و علمای مسیحیان سه نفر بودند: یوحنّای اکبر در اَج، یوحنّای در قرقیسیا، و یوحنّای دیلمی در زجّان و مطالب مربوط به رسول خدا (ص) و اهل بین و امت او نزد وی بوده و او بود که امّت عیسی و بنی اسرائیل را به نبوّت حضرت محمّد و اهل بیت و امّتش، مژده داد.

سپس فرمود: ای مسیحی، قسم به خدا! ما به عیسایی که به محمّد (ص) مؤمن بود، ایمان داریم، و به عیسای شما ایرادی نداریم جز ضعف و ناتوانی و کمی نماز و روزه او! اسقف گفت: به خدا سوگند! دانش خود را تباه ساخته و خود را تضعیف نمودی! می پنداشتم تو عالم ترین فرد در بین مسلمانان هستی! امام فرمود: مگر چطور شده؟ اسقف گفت: شما معتقدی که عیسی ضعیف بود و کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند و حال آن که آن حضرت حتّی یک روز هم بدون روزه سپری نساخت و یک شب نیز به خواب نرفت و همیشه روزها، روزه بود و شب ها، شب زنده دار. امام فرمود: برای نزدیکی و تقرب به چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند؟ اسقف نتوانست جوابی ده و ساکت ماند.

امام فرمود: ای نصرانی، از تو سؤالی دارم. اسقف گفت: بفرمایید، اگر بدانم جواب می دهم. امام فرمود: چرا قبول نداری که عیسی با اذن خدا مرده ها را حیات می بخشید؟ اسقف گفت: زیرا کسی که احیا کنندۀ مردگان و شفا دهنده کوران و مبتلایان به پیسی باشد، چنین کسی معبود و شایسته پرستیدن است. امام فرمود: یسع نیز اعمال مانند کارهای عیسی انجام می داد؛ او بر آب راه می رفت و مرده را حیات می بخشید و نابینا و بیمار پیسی را شفا می داد، ولی امتش وی را خدا ندانستند و هیچ کس وی را پرستش نکرد. حزقیل پیامبر نیز مانند عیسی بن مریم مرده زنده کرد و سی و پنج هزار نفر را پس از گذشت شصت سال از مرگشان، زنده کرد. سپس آن حضرت رو با رأس الجالوت کرده، فرمود: آیا ماجرای این تعداد از جوانان بنی اسرائیل را در تورات دیده ای؟ بخت نصر آنان را از بین اسیران بنی اسرائیل که در وقت حمله به بیت المقدس اسیر شده بودند، برگزید و به بابل برد. خداوند نیز وی را به سوی آنان فرستاد و او آنان را زنده نمود. این مطلب در تورات موجود است و هر کدام از شما انکار کند، کافر است. رأس الجالوت گفت: این ماجرا را شنیده ام، و از آن باخبرم. امام فرمود: درست است! اکنون نیک دقت کن و بنگر آیا این سفر از تورات را درست می خوانم؟ سپس آن حضرت آیاتی از تورات را بر ما تلاوت نمود. یهودی با شنیدن تلاوت و صوت آن حضرت، با شگفتی، جسم خود را به راست و چپ حرکت می داد، سپس رو به اسقف کرده، پرسید: آیا آنان پیش از عیسی بوده اند. امام فرمود: قریش همگی نزد رسول خدا (ص) آمده، خواستند که او مرده ها یشان را زنده کند. رسول خدا (ص) علی بن ابی طالب (ع) را همراه آنان به صحرا (قبرستان) فرستاد، به او فرمود: در آن جا با صدای بلند، افرادی را که اینان خواهان زنده شدنشان هستند، صدا بزن و تک تک نام آنان را ببر و بگو: محمّد رسول خدا می گوید به اذن خدا برخیزید! پس همه برخاسته، خاک های سرشان را می تکاندند و مردان قریش نیز از آنان دربارۀ امورشان پرسش کردند و در ضمن گفتند: محمّد پیامبر شده است.

مردگان از خاک برخاسته، گفتند: ای کاش، ما نیز وی را دریافته، به او ایمان می آوردیم. رسول خدا (ص) نیز افراد نابینا یا مبتلا به پیسی و دیوانگان را شفا داده است؛ با حیوانات، پرندگان، جنّ و شیاطین صحبت کرده است، ولی ما آن حضرت را خدا نمی دانیم. و در عین حال منکر فضایل این دسته از پیامبران نیستیم. شما که عیسی را معبود خود می خوانید، باید دو پیامبر، یسع و حزقیل را نیز معبود خود بدانید؛ زیرا آن دو نیز نظیر عیسی (ع) مردگان را زنده می کردند و معجزات دیگر او را نیز انجام می دادند. و همچنین تعدادی از بنی اسرائیل که به هزاران نفر می رسیدند، از بیم طاعون از دیار خود خارج شدند، ولی خداوند جان آنان را در یک لحظه گرفت. اهل آن دیار، اطراف آن مردگان حصاری کشیدند و آنان را به همان حال رها کردند تا استخوان هایشان پوسید. روزی یکی از انبیای بنی اسرائیل از آن جا عبور می کرد، از کثرت استخوان های پوسیده به شگفت آمد. خداوند به او وحی فرمود: آیا میل داری آنان را برای تو زنده کنم تا آنان را انذار کرده و دین خود را تبلیغ کنی؟ گفت: آری، ای پروردگار من. پس خداوند وحی فرستاد که آنان را صدا بزن. او نیز چنین ندا کرد: ای استخوان های پوسیده، به فرمان خدا برخیزید! در یک آن، همه زنده شدند با تکاندن خاک از سر خود برخاستند. دیگر این که حضرت ابراهیم خلیل (ع) وقتی پرندگانی را گرفته، تکّه تکّه نمود و هر قسمت را بر سر کوهی قرار داد، سپس همه را خواند و زنده شدند و به سوی او آمدند.

همچنین حضرت موسی (ع) و هفتاد نفر همراهش که از بین بنی اسرائیل انتخاب کرده بود، وقتی به کوه رفتند و گفتند: تو خدا را دیده ای؛ او را به ما نیز نشان بده! او گفت: من او را ندیده ام. ولی آنان اصرار کرده، گفتند: «ما کلام تو را تصدیق نمی کنیم مگر آین که آشکارا خدا را ببینیم.» در نتیجه صاعقه ای آنان را سوزاند و نابود ساخت. موسی تنها ماند و به خداوند عرض کرد: خداوندا، هفتاد تن از بنی اسرائیل را برگزیدم و همراه خود آوردم و اکنون تنها برمی گردم؛ چطور امکان دارد قوم من سخنانم را دربارۀ این واقعه بپذیرند؟ اگر می خواستی هم من و هم آنان را قبلاً از بین می بردی آیا ما را به سبب کار بی خردان هلاک می سازی؟ خدا نیز آنان را پس از مرگشان زنده نمود. هیچ یک از مواردی را که برایت ذکر کردم، نمی توانی رد کنی؛ زیرا همگی مضمون آیاتی از تورات، انجیل، زبور و قرآن است. اگر هر کس که مرده زنده می کند و نابینایان و مبتلایان به پیسی و دیوانگان را شفا می دهد، خدا باشد، پس اینها را هم خدا بدان! حال، چه می گویی؟ اسقف گفت: بله، حرف، حرف شماست، معبودی جز الله نیست.

سپس امام (ع) به رأس الجالوت فرمود: تو را به ده آیه ای که بر حضرت موسی نازل شده سوگند می دهم که آیا این خبر محمّد و امتش در تورات، وجود دارد: «آن زمان که امت آخر، پیروان آن شتر سوار بیایند و خداوند را بسیار بسیار تسبیح گویند، تسبیحی جدید در معبدهایی جدید؛ در آن روزگار، بنی اسرائیل باید به سوی آنان و به سوی پادشان آنان روان شوند تا دل هایشان آرام گیرد؛ چون آنان شمشیرهایی به دست دارند که توسط آن کفار، در گوشه و کنار زمین انتقام می گیرند.» آیا این مطلب، همین طور در تورات مکتوب نیست؟ رأس الجالوت گفت: آری، ما نیز آن را همین گونه در تورات یافته ایم. سپس به اسقف فرمود: با کتاب «شعیا» تا چه حد آشنایی؟ گفت: حرف به حرفش را می دانم. سپس به آن دو فرمود: آیا قبول دارید که این مطلب از گفته های اوست: «ای مردم، من تصویر آن شخص سوار بر درازگوش را دیدم در حالی که لباس هایی از نور برتن داشت و آن شتر سوار را دیدم که نورش همچون نور ماه بود؟ آن دو جواب دادن: بله، شعیا این گونه گفته است. امام فرمود: آیا با این گفته عیسی (ع) در انجیل آشنا هستید: «من به سوی خدای شما و خدای خودم خواهم رفت و فارقیطا خواهد آمد و اوست که به نفع من و به حق شهادت خواهد داد، همان طور که من برای او شهادت دادم، و اوست که همه چیز را برای شما تفسیر خواهد کرد، و اوست که رسوایی های امت ها را آشکار خواهد ساخت و اوست که ستون خیمه کفر را خواهد شکست؟ اسقف گفت: هر چه از انجیل بخوانی آن را قبول داریم.

اما فرمود: آیا قبول داری این مطلب در انجیل موجود است؟ گفت: آری. حضرت افزود: ای اسقف، آن زمان که انجیل نخست را گم کردید، آن را نزد چه کسی یافتید و چه کسی این انجیل را برای شما وضع کرد؟ اسقف گفت: ما فقط یک روز انجیل را گم کردیم و سپس آن را تر و تازه یافتیم؛ یوحنّا و متّی آن را برای ما پیدا کردند. فرمود: چقدر از قصه این انجیل و علمای آن بی اطلاع هستی؟ اگر این مطلب همان طور باشد که تو می گویی، پس چرا در مورد انجیل دچار اختلاف شدید؟ این اختلاف در همین انجیلی است که امروزه در دست دارید. اگر مثل روز نخست بود که در آن دچار اختلاف نمی شدید؛ ولی من مطلب را برایت روشن می کنم. آن زمان که انجیل نخست گم شد، مسیحیان نزد علمای خود گرد آمده، گفتند: عیسی بن مریم کشته شده و انجیل را نیز گم کرده ایم؛ شما علما نزد خود چه دارید؟ الوقا و مرقابوس و یوحنّا و متّی گفتند: ما انجیل را از حفظ هستیم و هر روز یک شنبه، یک سفر از آن را برای شما خواهیم آورد؛ محزون نباشید و کنیسه ها را خالی نگذارید. هر یک شنبه، یک سفر از آن را برای شما خواهیم خواند تا تمام را گرد آوریم.

   سپس آن حضرت فرمود: الوقا، مرقابوس، یوحنّا و متّی نشستند و این انجیل را پس از گم شدن انجیل نخست برای شما نگاشتند. این چهار نفر شاگرد شاگردان اوّلین بودند. آیا این مطلب رای می دانستی؟ اسقف گفت: این مطلب را تا به حال نمی دانستم و از برکت آگاهی شما از انجیل، امروز برایم روشن شد و مطالب دیگری را که تو می دانستی از شما شنیدم. قلبم شهادت می دهد که آنها همه حقّ است. از فرمایش های شما بسیار استفاده کردم.

   اما رضا (ع) به او فرمود: به نظر تو، گواهی این افراد چطور است؟ اسقف گفت: گواهی اینان پذیرفتنی است. اینان علمای اینان علمای انجیل هستند و هر چه را تأیید کنند و بدان شهادت دهند، حقّ و درست است. امام (ع) به مأمون و اهل بیتش و دیگر حاضران فرمود: شما گواه باشید. گفتند: ما گواهیم. سپس به اسقف فرمود: تو را به حقّ پس (عیسی) و مادرش (مریم) سوگند می دهم، آیا می دانی که متّی گفته است: مسیح، فرزند داوود بن ابراهیم بن اسحاق بن یعقوب بن یهودا بن خضرون است و مرقابوس دربارۀ اصل و نسب عیسی بن مریم (ع) گفته است: او «کلمه» خداست که خداوند او را در جسد انسانی قرار داد و به صورت انسان درآمد و الوقا گفته است: عیسی بن مریم (ع) و مادرش انسان هایی بودن از خون و گوشت که روح القدس در آنان حلول کرد. و در ضمن، قبول داری که از قسمتی از مطالب این است که فرموده: «ای حواریّون، به راستی و صداقت برایتان می گویم که تنها کسی می تواند به آسمان صعود کند که از هما جا آمده باشد جز راکب شتر، خاتم الانبیا، که او به آسمان صعود می کند و فرود می آید.» نظرت دربارۀ این کلام چیست؟ اسقف گفت: این سخن عیسی است و ما آن را انکار نمی کنیم. امام فرمود: نظرت دربارۀ شهادت و گواهی الوقا، مرقابوس و متّی دربارۀ عیسی و اصل و نسب او چیست؟ اسقف گفت: به عیسی افترا زده اند. امام (ع) به حاضران فرمود: مگر او هم اکنون پاکی و صداقت آنان را تأیید نکرد و نگفت آنان علمای انجیل هستند و گفتارشان کاملاً حقّ و حقیقت است؟ اسقف گفت: ای عالم اهل اسلام، میل دارم مرا در مورد این چهار تن معاف داری! امام فرمود: قبول است، تو را معاف کردیم؛ حال هر چه می خواهی بپرس! اسقف گفت: بهتر است دیگری سؤال کند؛ سوگند به حقّ مسیح که من گمان نمی کردم در بین علمای مسلمانان کسی مثل شما وجود داشته باشد!

   امام رضا (ع) رو به رأس الجالوت کرده، فرمود: اکنون، من از تو پرسش کنم یا تو می پرسی؟ گفت: من می پرسم و تنها جوابی را قبول می کنم که یا از تورات باشد یا از انجیل و یا از زبور داوود، یا صحف ابراهیم و موسی. امام فرمود: پاسخی را از من نپذیر مگر این که از تورات موسی یا انجیل عیسی و یا زبور داوود باشد.

    رأس الجالوت گفت: از کجا نبوّت محمّد را اثبات می کنی؟ امام فرمود: ای یهودی، موسی بن عمران، عیسی بن مرم و داوود خلیفه خدا در زمین، به نبوّت او گواهی داده اند. رأس الجالوت گفت: گفته موسی بن عمران را ثابت کن. امام فرمود: مگر قبول نداری که موسی به بنی اسرائیل سفارش نمود و گفت: «پیامبری از برادران شما خواهد آمد؛ او را تصدیق کرده و از وی اطاعت نمایید»؟ حال اگر خویشاوندی بین اسرائیل (یعقوب) و اسماعیل و رابطه بین آن دو را از طرف ابراهیم (ع) می دانی، آیا قبول داری که بنی اسرائیل برادرانی غیر از فرزندان اسماعیل نداشتند؟ رأس الجالوت گفت: آری، این همان گفته حضرت موسی است و ما آن را رد نمی کنیم. فرمود: آیا از برادران اسرائیل پیامبری غیر از محمّد (ص) آمده است؟ گفت: نه. فرمود: آیا از نظر شما این مطلب درست نیست؟ گفت: چرا درس است، ولی دوست دارم صحت آن را از تورات برایم ثابت کنی. امام فرمود: آیا منکر این مطلب هستی که تورات به شما می گوید: «نور از جانب طور سینا آمد و از کوه ساعیر بر ما درخشید و از کوه فران بر ما آشکار گردید؟ رأس الجالوت گفت: با این کلمات آشنا هستم، ملی تفسیر آن را نمی دانم. امام فرمود: من برایت خواهم گفت: جملۀ «نور از جانب طور سینا آمده»، به وحی خداوند اشاره دارد که در کوه طور سینا بر موسی (ع) نازل کرد و جملۀ «از کوه ساعیر بر ما درخشید»، اشاره به کوهی است که خداوند در آن بر عیسی بن مریم (ع) وحی فرمود و جملۀ «از کوه فاران بر ما آشکار گردید»، به کوهی از کوه های مکه اشاره دارد که فاصله اش تا مکه یه یا دو روز است. همچنین اشعیای پیامبر طبق گفته تو و دوستانت در تورات گفته است: «دو سوار را می بینم که زمین بر آنان می درخشد، یکی از آنان سوار بر درازگوشی است و آن دیگری سوار بر شتر»، سوار بر درازگوش و سوار بر شتر کیستند؟ رأس الجالوت گفت: آنان را نمی شناسم؛ آنان را معرفی کن. امام فرمود: آن درازگوش سوار، عیسی (ع) و آن شتر سوار محمّد (ص) است. آیا این مطلب تورات را منکر هستی؟ گفت نه، انکار نمی کنم. امام (ع) پرسید: آیا حیقوق پیامبر را می شناسی؟ گفت: بله، می شناسم. امام فرمود: حیقوق چنین گفته است و کتاب شما نیز همین مطلب را می گوید: خداوند از کوه فاران «بیان» آورد و آسمان ها از تسبیح گفتن محمّد و امتش پُر شده است؛ سوارانش را بر دریا و خشکی سوار می کند- که کنایه از تسلّط امت اوست بر دریا و خشکی – بعد از خرابی بیت المقدّس، کتابی جدید برای ما می آورد که منظور از کتاب، فرقان است. آیا به این مطالب ایمان داری؟ رأس الجالوت گفت: این مطالب را حیقوق گفته است و ما منکر آن نیستیم. امام فرمود داوود و زبورش که تو نیز آنا را می خوانی، گفته است: «خداوندا، برپاکننده سنّت بعد از فترت را مبعوث کن»! آیا پیامبری غیر از محمّد (ص) را می شناسی که بعد از دوران فترت، سنّت را احیا و برپا کرده باشد؟ رأس الجالوت گفت: این سخن داوود است و آن را قبول دارم و منکر نیستم، ولی منظور او عیسی بوده و روزگار عیسی، همان دوران فترت است. امام فرمود: تو نمی دانی و اشتباه می کنی! عیسی با سنّت تورات مخالفت نکرد، بلکه موافق آن سنّت و روش بود تا آن هنگام که خداوند او را به نزد خود بالا برد و در انجیل چنین آمده است: «پس زن نیکوکار می رود و فارقلیطا بعد از او خواهد آمد. او کسی است که سنگینی ها و سختی ها را آسان می سازد و همه چیز را برایتان تفسیر می کند، و همان طور که من برای او شهادت می دهم او نیز برای من شهادت می دهد؛ من امثال را برای شما آوردن، او تأویل را برایتان خواهد آورد.» آیا به این مطلب در انجیل ایمان داری؟ گفت: بله، آن را انکار نمی کنم.

   اما رضا (ع) به او فرمود: ای رأس الجالوت، از تو دربارۀ پیامبرت موسی بن عمران می پرسم. گفت: بفرمایید. فرمود: چه دلیلی بر نبوّت موسی هست؟ مرد یهودی گفت: معجزاتی آورد که انبیای پیشین نیاورده بودند. امام فرمود: مثل چه چیز؟ گفت: مثل شکافتن دریا و تبدیل کردن عصا به مار و ضربه زدن به سنگ و روان شدن چند چشمه از آن، ید بیضا و نیز آیات و نشانه هایی که دیگران قدرت بر آن نداشتند و ندارند. امام فرمود: در مورد این که دلیل موسی بر حقّانیّت دعوتش این بود که کاری کرد که دیگران نتوانستند انجام دهند، درست می گویی. حال، هر کس که دّعای نبوبت کند سپس کاری انجام دهد که دیگران توانایی انجام آن ندارند، آیا تصدیقش بر شما واجب نیست؟ گفت: نه، زیرا موسی به علت قرب و منزلتش نزد خداوند، نظیر نداشت و هر کس که ادّعای نبوّت کند، بر ما واجب نیست که به او ایمان بیاوریم، مگر این که معجزاتتی مثل معجزات موسی داشته باشد. امام فرمود: پس چگونه به انبیایی که قبل از موسی (ع) بودند، ایمان دارید و حال آن که آنان دریا را نشکافتند و از سنگ، دوازده چشمه ایجاد نکردند و مثل موسی، ید بیضا نداشتند، و عصا را به مار تبدیل نکردند؟ یهودی گفت: من که گفتم، هر گاه برای اثبات نبوّتشان معجزاتی بیاورند. هر چند غیر از معجزات موسی باشد، تصدیقشان واجب است.

   امام فرمود: پس چرا به عیسی بن مریم ایمان نمی آوری، با این که او مرده زنده می کرد و افراد نابینا و مبتلا به پیسی را شفا می داد و از گل، پرنده ای گلی می ساخت و در آن می دمید و آن مجسّمه گلی، به اذن خداوند به پرنده ای زنده تبدیل می شد؟ رأس الجالوت گفت: می گویند که او این کارها را انجام می داد، ولی ما ندیده ایم. امام فرمود: آیا معجزات موسی را دیده ای؟ آیا اخبار این معجزات از طریق افراد قابل اطمینان به شما نرسیده است؟ گفت: بله، همین طور است. امام فرمود: بسیار خوب، همچنین دربارۀ معجزات عیسی بن مریم اخبار متواتر برای شما نقل شده، پس چرا موسی را تصدیق کردید و به ایمان آوردید، ولی به عیسی ایمان نیاوردید؟ مرد یهودی جوابی نداد. حضرت ادام فرمود: و همچنین است موضوع نبوّت محمّد (ص) و نیز هر پیامبر دیگری که از طرف خدا مبعوث شده باشد. از جمله معجزات پیامبر ما این است که یتیمی بوده فقیر که چوپانی می کرد و اجرت می گرفت و دانش نیاموخته بود و نزد معلّمی نیز آمد و شد نداشت؛ با همۀ این اوصاف، قرآنی آورد که قصص انبیا (ع) و سرگذشت آنان را حرف به حرف دربر دارد و اخبار گذشتگان و آیندگان را تا قیامت بازگو کرده است و از اسرار آنها و کارهایی که در خانه انجام می دارند خبر داده و آیات و معجزات بی شماری دارد. رأس الجالوت گفت: مسألۀ عیسی و محمّد از نظر ما به ثبوت نرسیده است و برای ما جایز نیست به آن چه ثابت نشده، ایمان آوریم. امام فرمود: پس شاهدی که برای عیسی و محمّد (ص) گواهی داد، شهادت باطل داده است؟ یهودی جوابی نداد.

   آن گاه امام (ع) هربذ بزرگ را فراخواند و فرمود: دلیل تو به پیامبر زرتش چیست؟ گفت: چیزهایی آورده که قبل از او کسی نیاورده است. البته ما، خود او را ندیده ایم، ولی اخباری از گذشتگان ما در دست است که او چیزهایی را که دیگران حلال نکرده اند بر ما حلال کرد، لذا از او پیروی می کنیم. امام فرمود: مگر نه این است که به دلیل اخباری که به شما رسیده، از او پیروی می کنید؟ گفت: بله همین طور است. امام فرمود: سایر امت های گذشته نیز چنین هستند. اخباری مبنی بر دین پیامبران و موسی، و عیسی و محمّد – صلوات الله علیهم- به دستشان رسیده است. عذر شما در ایمان نیاوردن به آنان و ایمان به غیر آنان بدین امور چیست؟ هربذ در جای خود میخکوب شد.

   سپس امام رضا (ع) فرمود: ای جماعت، اگر در بین شما کسی مخالف اسلام هست و می خواهد سؤال کند، بدون خجالت پرسش کند! در این موقع عمران صابئی که یکی از متکلّمان بود، برخاست و گفت: ای دانش مند، اگر به پرسش دعوت نکرده بودی، اقدام به سؤال نمی کردم، من به کوفه، بصره، شام، و جزیره سفر نموده و با متکلّمان بسیاری برخورد کرده ام، ولی کسی را نیافته ام که بتواند وجود واحدی را که غیر از او کس دیگری قائم به وحدانیّت نباشد، برایم ثابت کند. آیا اجازه پرسش به من می دهی؟ امام فرمود: اگر در بین جمعیّت عمران صابئی حاضر باشد، حتماً تو هستی، گفت: آری خودم هستم. امام فرمود: بپرس، ولی انصاف را از دست مده و از سخن باطل و فاسد و منحرف از حقّ بپرهیز. عمران گفت: به خدا سوگند! ای آقای من، فقط می خواهم چیزی را برایم ثابت کنی که بتوانم به آن چنگ زده، تمسّک جویم و به سراغ چیز دیگر نروم.

   امام فرمود: آن چه می خواهی بپرس. اهل مجلس همگی ازدحام کرده، به هم نزدیک شدند. عمران گفت: نخستین موجود و آن چه را خلق کرد چه بود؟ امام فرمود: پرسیدی، پس خود دقّت کن! «واحد» همیشه واحد بوده، همیشه موجود بوده، بدون این که چیزی به همراهش باشد، بی هیچ سابقه قبلی؛ مخلوق را به گونه ای دیگر آفرید، با اعراض و حدودی مختلف؛ نه آن را در چیزی قرار داد و نه در چیزی محدود نمود و نه به مانند و مثل چیزی، ایجادش کرد و نه چیزی را مثل او نمود. سپس، مخلوقات را صور مختلف و گوناگون، از جمله: خالص و ناخالص، مختلف و یک سان، به رنگ های و طعم های متفاوت آفرید، بدون این که به آنها نیازی داشته باشد و یا برای رسید به مقام و منزلتی به این خلقت محتاج باشد. او در این آفرینش، در خود، زیادی یا نقصانی ندید. آیا این مطالب را می فهمی؟ گفت: بله به خدا، ای آقای من! حضرت ادامه داد: و بدان که اگر خداوند، مخلوقات را به سبب نیاز و احتیاج، خلق می کرد، فقط چیزهایی را می آفرید که بتواند از آنها برای برآوردن حاجتش کمک بگیرد و نیز در این صورت شایسته بود که چندین برابر آن چه آفرید، خلق کند؛ زیرا هر قدر اعوان و انصار بیشتر باشند، شخص کمک گیرنده قوی تر خواهد شد. در این صورت حاجت ها تمامی نداشت، زیرا هر آفرینشی که انجام می داد، حاجت دیگری در او ایجاد می شد. به این علت می گویم: مخلوقات را از روی نیاز نیافریده است، بلکه با آفرینش مخلوقات، از یکی به دیگری منتقل می نماید و بعضی را بر بعضی دیگر برتری می دهد، بدون این که محتاج شخص برتر باشد یا بخواهد از آن که زیر دست قرار گرفته، انتقام بگیرد. به این علت آفرینش کرده است.

 عمران سؤال کرد: آقای من، آیا موجود، به خودی خود، نزد خود، معلوم بود؟ حضرت فرمود: علم و شناخت هر چیز برای تمییز آن از غیر است، لذا موجودیّتش ثابت و شناخته می شود. در آن جا وجود محض بود و غیری نبود تا تمییز لازم آید، و ضرورتی باشد که امتیاز هر یک معلوم گردد، جز وجود بسیط، چیز دیگری نبود تا لازم آید حد هر یک معلوم گردد. آیا فهمیدی ای عمران؟ گفت: آری ای سرور من، پس اکنون بفرما آن چه را می دانست، به چه چیز می دانست؟ یعنی آن چه را که دانسته است، به چه وسیله ای بدان آگاهی یافته؟ آیا توسط ضمیر بوده، یا چیزی غیر از آن؟ حضرت فرمود: اگر علم او از طریق «ضمیر» انجام بپذیرد، آیا می توان برای شناخت آن «ضمیر» حد و حدودی قرار نداد؟ گفت: نه نمی توان. امام ادامه داد: آن ضمیر چیست؟ عمران جوابی نداد!

   اما رضا (ع) فرمود: باکی نیست. حال اگر از تو دربارۀ «ضمیر» بپرسم که آیا آن را با «ضمیر» دیگری باز می شناسی، اگر بگویی آری، در واقع حرف و ادّعای خودت را باطل کرده ای. ای عمران، آیا شایسته نیست بدانی که «واحد» یا «ضمیر» توصیف نمی شود و چنان نیست که برایش غیر از کار و عمل گفته نشود. ام چنان نیست که درباره اش جهات و اجزا، توهّم و خیال شود و یا در بارۀ او، جهات و اجزای مختلف مثل جهات و اجزای مخلوقات تصوّر گردد. این را خوب بفهم و دانسته های درست خود را بر آن اساس قرار بده!

   عمران سؤال کرد: آقای من، آیا مرا از کیفیّت حدود خلقتش و معانی و انواع آن آگاه می کنی؟ حضرت فرمود: سؤال کردی، اکنون خود دقّت کن تا بفهمی! حدود خلق خداوند شش نوع است: لمس کردنی، وزن کردنی، دیدنی، چیزی که وزن ندارد که همان روح است و نوعی دیگر که دیدنی است ولی وزن ندارد و لمس شدنی و حسّ نیست و زنگ ندارد و چشیدنی نیست و اندازه و عرض و صورت و طول و عرض نیز ندارد. از جملۀ آنها، عمل و حرکاتی است که اشیا را می سازد و از حالی به حال دیگر تغییرش می دهد و زیاد و کم می کند. اما اعمال و حرکات می روند و زمانی بیشتر از آن چه برای آنها نیاز بوده ندارند. پس هر گاه فراغ و خلاصی از آن فعل حاصل شود، آن نیست می شود و می رود و اثرش باقی نمی ماند؛ در حالی که جاری مجرای سخن است که می رود و تنها اثرش باقی می ماند.

   عمران گفت: بفرمایید اگر خالق «واحد» است و چیزی غیر از او نیست و نیز چیزی به همراهش وجود ندارد، آیا آفرینش خلق، خود تغییری نمی کند؟ حضرت فرمود: خدا بوده و با خلقت خلایق تغییر نمی کند، بلکه مخلوقات با تغییرهایی تغییر می کنند که خداوند در آنها ایجاد می کند.

   عمران پرسید: ما خدا را با چه چیز شناخته ایم؟ حضرت فرمود: با چیزی غیر از او. پرسید: غیر او چیست؟ حضرت فرمود: مشیّت او، اسم او و صفت او و هر چیز دیگر شبیه به اینها. اینها همگی مخلوق، حادث و تدبیر شدۀ خداوند هستند.

  عمران پرسید: آقای من، او چیست؟ حضرت فرمود: نور است، به این معنا که مخلوقاتش را – چه از اهل آسمان باشند چه از اهل زمین – هدایت می کند و به جز بیان و اثبات وحدانیّت او، بیان چیزی دیگر بر من واجب نیست.

   عمران پرسید: آقای من، آیا مگر این طور نیست که قبل از آفرینش ساکت بوده، سپس به نطق آمده است؟ حضرت فرمود: سکوت در جایی معنا دارد که قبلاً نطقی در بین باشد؛ برای مثال، در مورد چراغ «ساکت» گفته نمی شود و نیز در مورد کار چراغ، گفته نمی شود: «چراغ درخشید» زیرا «نور» و «درخشش»، «کار» و «وجود» ی از چراغ نیستند، بلکه چیزی جز چراغ نیستند و فعل چراغ محسوب نمی شوند و خود چیزی جز نور نیستند. پس وقتی ما را روشنی می بخشد، می گوییم: از برای ما روشن شد و ما روشنی جستیم و تو به واسطۀ آن روشنی امر خود را می یابی و در کار خویش بینا می گردی.

   عمران گفت: گمان می کردم، خالق با آفریدن مخلوقات و تغییری که در کارش ایجاد می شود، از حالت خود دگرگون می گردد. حضرت فرمود: ای عمران، این که گفتی وجود (خدا) طوری تغییر پیدا می کند تا ذات او دستخوش تغییرش قرار می گیرد، سخن محالی گفتی. ای عمران، آیا دیده ای که تغییر آتش آن را تغییر دهد؟ یا تا حال دیده ای که حرارت خودش را بسوزاند؟ یا هیچ دیده ای که شخص بینا، بینایی خود را ببیند؟ عمران گفت: نه، ندیده ام. ای سرور من، حال بفرمایید آیا او در مخلوقات است یا مخلوقات در او هستند؟ حضرت فرمود: او برتر از این حرف هاست! نه او در مخلوقات است و نه مخلوقات در او هستند. او والاتر و برتر از این حالت است! حال، به حول و قوّۀ الهی برایت توضیح خواهم داد. بگو ببینم آیا تو در آینه هستی یا آینه در تو؟ اگر هیچ کدام در دیگری نیستید چگونه خودت را در آینه می بینی؟ گفت: توسط نوری که بین من و آن است. حضرت فرمود: آیا آن نور را – بیشتر از آن چه در چشم خود می بینی – در آینه می بینی؟ گفت: بله. حضرت فرمود: به ما نشان بده! عمران جوابی نداد. حضرت فرمود: از نظر من، نور بدون این که در یکی از شما دو تا باشد، تو و آینه را به خودت نشان داده است. این موضوع مثال های دیگری هم دارد که جاهل را در آنها راهی نیست. خداوند را مثل بالاتر است.

   سپس رو به مأمون نموده، فرمود: وقت نماز شده است. عمران گفت: مولای من، سؤالم را قطع نکن، دلم نرم شده است! فرمود: نماز می گزاریم و باز می گردیم. سپس برخاست و مأمون نیز از جای برخاست، حضرت در داخل (اندرونی) نماز خواند و مردم به امامت محمّد بن جعفر (عموی حضرت) در بیرون نماز گزاردند. سپس بیرون آمده، به جای خود بازگشت و عمران را فراخوانده، فرمود: سؤال هایت را عنوان کن! گفت: بفرمایید آیا یکتایی خداوند به حقیقت درک می شود یا از روی توصیف؟ حضرت فرمود: خداوند ایحاد کنندۀ یکتا، همان موجودی که از اوّل بوده است، همیشه یکتا بوده بدون این که چیزی به همراهش باشد؛ تک است و دومی ندارد؛ نه معلوم است و نه مجهول؛ نه محکم است و نه متشابه؛ نه در یادهاست و نه فراموش شده، و نه چیزی است که نام چیز دیگری را اشیا غیر از خودش بر او نهاده شود. این طور نیست که از وقتی (خاصّ) موجود شده باشد، و تا وقت (معیّنی) باقی بماند؛ یا قائم به چیز دیگر بوده باشد و یا تا مرز چیز دیگری برپا باشد به چیزی تکیه نکرده و در چیزی پنهان نشده است. اینها همه قبل از خلقت خلق است، چون چیزی غیر از خودش نبوده و هر صفتی بر او قرار دهی، همگی صفاتی است حادث و ترجمانی است که موجب فهمیدن می شود.

   و بدان که ابداع، مشیّت و اراده، سه اسم برای یک چیز هستند. اولیّن ابداع، اراده و مشیّت او، حروفی بود که آنها را اصل هر چیزی قرار داد و راهنمایی بر هر مدرک، و روشن گر بر هر امر مشتبهی نمود و به وسیلۀ آن حروف، هر چیزی اعمّ از حقّّ و باطل، فعل و مفعول، یا معنا و غیرمعنا از هم جدا و شناخته می شود و همۀ امور بر آنها جمع می گردد. در آفرینش این حروف، برای آنها، معنایی متناهی و وجودی غیر از نفس آنها، قرار نداد؛ زیرا آنها با ابداع و ایجاد، به وجود آمده اند و نور، در این جا، اولیّن فعل خداست؛ خدایی که خود نور آسمان ها و زمین است. حروف از آن فعل، به فعلیّت رسیده اند؛ آنها حروفی هستند که اساس گفتار بر آنهاست. عبارت همگی از خداوند است که به خلق خود آموخته است. این حروف، سی و سه حرف هستند: بیست و هشت حرف از آنها، زبان های (لهجه های) عربیّ را نشان می دهند. از بیست و هشت حرف، بیست و دو حرف، نشان دهندۀ زبان های سریانی و عبری هستند. از میان آنها، پنج حرف در سایر زبان های عجم در مناطق مختلف، متفرّق و پراکنده است. این پنج حرف، از بیست و هشت حرف جدا شده اند که در نتیجه، حروف سی و سه حرف شد.

   این پنج حرف، به دلایلی است که بیش از آن چه گفتیم جایز نیست ذکر شود. سپس حروف را بعد از احصا نمودن و شمردن آنها، «فعل» خود نمود؛ مثل سخن خدای عزّ و جلّ که فرمود: «موجود شو، پس بی درنگ موجود می شود»، «باش» صفت و خلقت خداست و آن چه از آن ایجاد می شود، مصنوع و مخلوق است.

   نخستین خلقت خداوند عزّ و جلّ ابداع است؛ بدون وزن و حرکت؛ ممنوع نیست؛ رنگ ندارد؛ محسوس نیست. دومین مخلوق، حروفند که وزن و رنگ ندارند؛ شنیدنی و توصیف شدنی هستند، ولی دینی نیستند. سومین مخلوق چیزی است از همۀ انواع محسوس ملموس که چشیدنی و دینی است. خداوند تبارک و تعالی قبل از ابداع بوده؛ زیرا قبل از خداوند عزّ و جلّ و همراه او چیز دیگری نبوده است. ابداع، قبل از حروف بوده است و حروف، چیز دیگری غیر از خود را نشان نمی دهند.

   مأمون سؤال کرد: چطور غیر از خود چیز دیگری را نشان نمی دهند؟ حضرت فرمود: زیرا، خداوند تبارک و تعالی آنها را برای معنا کنار هم جمع می کند، وقتی چند حرف از آنها را مثلاً چهار حرف یا پنج یا شش یا بیشتر یا کمتر را در کنار هم قرار می دهد، برای معنایی است محدث و جدید که قبلاً نبوده است. عمران پرسید: ما چگونه می توانیم این مطلب را (بهتر) بفهمیم؟ حضرت فرمود: توضیح این مطلب چنین است که وقتی مقصود تو از این حروف، خود آنها باشد نه چیز دیگری، آنها را جدا جدا ذکر می کنی و می گویی: ا، ب، ث،ج، ح، خ، تا آخر. در این صورت معنایی غیر از خود این حروف در آنها نمی یابی؛ اما وقتی آنها را کنار هم بگذاری و اسم و صفت برای معنای مورد نظر خود بسازی، معنا و موصوف را خود نشان خواهند داد. آیا فهمیدی؟ گفت: آری.

   امام رضا (ع) فرمود: و بدان که صفت نمی تواند بدون موصوف باشد و نیز اسم بدون معنا، و حد بدون محدود نخواهد بود، و صفات و اسما، همگی دالّ بر کمال و وجود هستند و مانند حدود، مثل مربع، مثلث و شش گوشه، بر احاطه و فراگیری دلالت ندارند؛ زیرا معرفت خداوند به وسیلۀ صفات و اسما درک نمی شود و با حد قرار دادن توسط طول و عرض، کمی و زیادی، رنگ و وزن و نظایر آنها درک نمی شود. هیچ چیز از این مذکورات، در مورد خداوند عزّ و جلّ و مقدّس، مصداق ندارد تا مخلوقات بتوانند با شناخت خود، او را (توسط این حدود) بشناسند. و این مطلب، ضرورتاً از گفته ها و دلایل ما ثابت می شود، ولی صفات خدا، دالّ بر خداوند هستند و او با اسمای خویش درک می گردد، و با وجود مخلوقات، بر وجود او استدلال می توان کرد؛ به گونه ای که انسان طالب (حقیقت) به دیدن با چشم یا شنیدن با گوش و لمس با دست و احاطه کردن با جان و دل، نیازی نخواهد داشت. اگر صفات و اسمایش نشان دهندۀ او نبود و علم مخلوق، معنای او را درک نمی کرد، مخلوق، اسما و صفات او را می پرستید، نه معنای او را، و اگر غیر از آن بود، معبود یکتایی غیر از «الله» بود؛ زیرا اسما و صفات غیر از او هستند. آیا فهمیدی؟ گفت: بله ای آقای من، بیشتر توضیح بدهید.

   حضرت فرمود: مبادا سخنان جاهلان گمراه و کوردل را بر زبان بیاوری؛ کسانی که گمان دارند خداوند برای ثواب و عقاب، در آخرت حضور دارد ولی در دنیا برای اطاعت و امیداوری بندگان، حضور ندارد، و حال آن که اگر قرار بود حضور خداوند برای او مایۀ نقص و شکستگی باشد، در آخرت هم حضور نمی داشت، ولی این افراد که چنین پنداری دارند، به سرگردانی دچار گشته اند و ندانسته، نسبت به حق کور و کر گشته اند. این آیۀ شریفه، به این مطلب اشاره دارد: «و هرکس در (دنیا) کور (دل) باشد در آخرت (هم) کور (دل) و گم راه تر خواهد بود.» منظور از کوری در آیه، کوری از حقایق است و عاقلان می دانند که استدلال بر آن جهان ممکن نیست جز با آن چه در این جهان است. با این کار فقط از درک آن حقایق فاصله می گیرد؛ زیرا خداوند، علم آن را نزد کسانی قرار داده که عاقل و عالم، و اهل فهم هستند.

   عمران گفت: آقای من، برایم بگویید آیا «ابداع» مخلوق است یا غیرمخلوق؟ حضرت فرمود: خلقی است ساکن که با سکون درک نمی شود؛ بدین جهت مخلوق است که شیء ای پدید آمده و محدث است و خداوند او را ایجاد نموده و پدید آورده، در نتیجه «مخلوق» شده است. به عبارت دیگر، خداوند است و مخلوقاتش، چیز سومی در این میان نیست. آن چه را خداوند خلق نماید، از مخلوق بودن سر باز نمی زند و خلق خداوند، یا ساکن است یا متحرّک، یا مختلف یا یک سان؛ یا معلوم است یا مشتبه، و هر چه حد پذیرد، مخلوق خداوند عزّ و جلّ است.

   و بدان که هر چه حواست آن را ایجاد کند، معنایی است که با حواس، درک شدنی است و هر حسی، نشان دهندۀ همان چیزی است که خداوند در ادراکش برای آن قرار داده است و فهم از قلب سرچشمه می گیرد.

   و بدان آن یکتایی که همیشه برپاست، بدون هیچ اندازه و حدودی، مخلوقی با اندازه و حد (مشخص) آفرید و آن چه آفرید، دو چیز بود: اندازه و چیز با اندازه و هیچ کدام رنگ و وزن نداشت و چشیدنی نبود. یکی را وسیلۀ ادراک دیگری نمود و آن دو را به گونه ای قرار داد که به خودی خود درک شوند و چیزی را به صورت تک و قائم به خود، نه غیر از خود نیافرید؛ چون می خواست راهی برای استدلال بر وجود خویش و اثبات آن، قرار دهد. خداوند، تک است و یکتا؛ دومی ندارد که بخواهد او را برپا نگاه دارد و کمکش کند و یا او را حفظ نماید و مصون بدارد؛ ولی بعضی مخلوقات با اذن و خواست خداوند، بعضی دیگر را حفظ می کنند و نگاه می دارند.

   مردم در این مسأله با یک دیگر اختلاف کردند تا آن جا که به حیرت افتادند و با استفاده از تاریکی، در صدد رهایی از تاریکی برآمدند؛ چون خداوند را با اوصاف خودشان توصیف کردند و از حق دور شدند. اگر خداوند را با صفات خویش و مخلوقات را نیز با صفات خودشان توصیف می کردند، به درست سخن گفته بودند و دچار اختلاف نمی گشتند؛ ولی از آن جا که به دنبال چیزی رفتند که در آن سرگردان می شدند، در آن گرفتار آمدند و خداوند هر کس (را) که بخواهد، به راه راست هدایت می فرماید.

   عمران گفت: ای آقای من، شهادت می دهم که او همان گونه است که وصفش نمودی! ولی پرسشی باقی مانده است. فرمود: هر چه می خواهی پرسش کن. گفت: دربارۀ خدای حکیم می پرسم که او در چه چیزی است و آیا چیزی او را احاطه نموده و آیا از چیزی به چیزی دیگر تغییر مکان می دهد و نیز به چیزی نیاز دارد؟ فرمود: این از پیچیده ترین نکاتی است که همۀ مردم درباره اش می پرسند. افرادی که دچار کاستی در عقل و علم و فهم هستند، آن را نمی فهمند و در مقابل، عقلای منصف از درک آن عاجز نیستند. پس خوب در جواب من دقت کن و آن را بفهم ای عمران. اما مطلب نخست: اگر خداوند مخلوقات را به سبب نیاز به آنان خلق کرده بود، جایز بود که بگوییم به سمت مخلوقاتش تغییر مکان می دهد چون به آنان نیاز دارد، ولی او چیزی را از روی نیاز خلق نکرده و همیشه ثابت بوده است، نه در چیزی و نه بر روی چیزی، جز این که مخلوقات یک دیگر را نگاه می دارند و برخی در برخی دیگر داخل شده و برخی از برخی دیگر خارج می شوند. خداوند متعال با قدرت خود تمام اینها را نگاه می دارد؛ نه در چیزی داخل می شود و نه از چیزی خارج می گردد و نه نگاه داری آنان او را خسته و ناتوان می سازد و نه از نگاه داری آنان عاجز است.

   هیچ یک از مخلوقات چگونگی این امر را نمی داند، مگر خود خداوند و کسانی که خود، آنها را بر این امر آگاه ساخته که عبارتند از: پیامبران الهی و خواص و آشنایان به اسرار او، حافظان و نگاهبانان شریعت او. فرمان او در یک چشم بر هم زدن، بلکه زودتر به اجرا در می آید. هر چه را اراده فرماید، فقط به او می گوید: موجود شو، آن شیء نیز به خواست و اراده الهی موجود می شود، و هیچ چیز از مخلوقاتش از چیز دیگری به او نزدیک نیست، و هیچ چیز از چیز دیگر از او دورتر نیست. آیا فهمیدی ای عمران؟ گفت: بله سرورم، فهمیدم. گواهی می دهم که خداوند تعالی همان گونه است که توضیح دادی و به یکتایی و صفش نمودی، و گواهی می دهم که محمّد بنده اوست که به نور هدایت و دین حقّ مبعوث شده است. آن گاه رو به قبله، به سجده افتاده، اسلام آورد.

   حسن بن محمّد نوفلی می گوید: وقتی سایر متکلّمان، عمران صائبی را چنین دیدند با آن که سر سخت بود و تا به حال کسی در بحث بر او غلبه نکرده بود، هیچ کس به امام رضا (ع) نزدیک نشد و دیگر از حضرت سؤالی نکردند. کم کم مغرب درآمد و مأمون و امام رضا (ع) برخاسته، داخل رفتند و مردم نیز متفرق شدند. در بین جمعی از دوستان بودم که محمّد بن جعفر، پی من فرستاد. نزد او رفتم. به من گفت: ای نوفلی، دیدی که دوستت چه کار کرد؟ سوگند به خدا! گمان نمی کردم که علی بن موسی هرگز در چنین بحث هایی وارد شده باشد و نمی دانستم که در مدینه بحث کلامی داشته، یا متکلمان نزد وی جمع می شدند.

   گفتم: حاجیان نزد او می آمدند و از حلال و حرامشان می پرسیدند و وی پاسخ می داد. هر کس که برای حاجتی می آمد، با او سخن می گفت. محمّد جعفر گفت: ای ابا محمّد! من بر جان او می ترسم که این شخص (مأمون) بر وی حسادت کند و او را مسموم نماید، یا بلایی سرش بیاورد. به او بگو از این کارها خودداری کند. گفتم: از من نمی پذیرد. این شخص (مأمون) چیزی جز آزمایش او را نمی خواست، تا بداند که او از دانش پدرانش بهره ای دارد؟ (محمّد بن جعفر) به من گفت: به او بگو که عمویت از این جهت ناخشنود است و دوست دارد که به دلایلی از این کارها صرف نظر کنی.

   به منزل امام رضا (ع) رفتم و آن چه عمویش گفته بود را برایش نقل کردم. لبخندی زد و فرمود: خدا عمویم را حفظ کند! به من نگفته که چرا از این کار ناخشنود است. ای جوان، نزد عمران صائبی برو و او را نزد من بیاور! گفتم: فدایت شوم، من می دانم او کجاست؛ او نزد یکی از برادران شیعه ماست. امام فرمود: مانعی ندارد؛ مرکبی به او بدهید تا سوار شود.

   من نزد عمران رفتم و او را آوردم. امام (ع) به او خوش آمد گفت و لباسی طلبید و بر او پوشاند و مرکبی به او داد و ده هزار دینار خواست و به او هدیّه داد. عرض کردم: فدایت شوم! مانند جدّت امیر مؤمنان (ع) رفتار کردید. امام فرمود: این گونه واجب است! سپس دستور شام داد و مرا سمت راست و عمران را سمت چپ خود نشاند. بعد از شام به عمران فرمود: به منزل بازگرد و فردا اول وقت نزد ما بیا تا از غذای مدینه به تو بدهیم. بعد از این ماجرا، متکلّمان گروه های مختلف نزد عمران آمدند و او سخنان و ادلّه آنان را جواب داده، باطل می کرد تا این که از او کناره گرفتند. مأمون نیز ده هزار درهم به او هدیه داد و فضل نیز به او اموالی بخشید و مرکبی به او داد و امام رضا (ع) او را مأمور صدقات بلخ نمود و از این راه به منافع زیادی دست یافت. (منبع: کتاب توحید شیخ صدوق ره، صفحۀ 664)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد