نشانه های انفس و آفاق

فلسفه و عرفان

نشانه های انفس و آفاق

فلسفه و عرفان

مشرقی هستی یا مغربی

بسم الله الرحمن الرحیم

 بسم الله نور، رَبِّ‏ِ الْفَلَق، رَبِّ المَشرِق

«اگر در جهان هستی چیزی باشد که نیازی به تعریف و شرح آن نباشد، باید خود ظاهر بالذات باشد. و در عالم وجود چیزی اظهر و روشن تر از نور نیست، پس بنابر این چیزی از نور بی نیازتر از تعریف نیست.» (شیخ اشراق، شهاب الدین یحیی سهروردی « قدّس سرّه»)


·         سخن خود را با یک سؤال آغاز می کنم:

   تو برادر یا خواهر گرامی، مشرقی هستی یا مغربی؟

   نمی خواهم به سؤال جواب بدهی، چون خودم هم این پرسش را از خود دارم، پس شما به خود جواب دهید و من هم به خودم پاسخ می دهم.

   «خدا نور آسمانها و زمین است.» (35/ نور) و یکی از پرتوهای نور تجلی او همین خورشید جهان تاب و دیگر ستارگان است و نور دیگر؛ نور خالص و محضی است که به چشم جان و دل روئیت می شود و به چشم سر نیاید.

   مشرق و مشرقیّت هم در مقام دو مشرق نور الهی، با هم متفاوت هستند، چون یکی را همین طلوع شرق است و دیگر مشرق کشور دوست. حال اینکه مشرق خدا سمت ندارد و به هر سو نظر شود؛ همان مشرق است. برای کسی که به مشرقِ معنا و عشق روی دارد، غروبی نیست و مغرب دنیای مادی نیز اعتباری از اصل وجود محسوب می شود. 

   همه بندگان خدا می توانند مشرقی یا مغربی باشند و اشراقی باشند. این ارتباطی به جهات جغرافیایی زمین ندارد. انسان خود مصداق مشرق و مغرب است، نه اصلاً خودِ مشرق است! و اگر مشرقی نباشد به مغرب اختصاص دارد یا مغرب است. مغرب و مشرق به هیچ کس و هیچ ملتی اختصاص ندارد زیرا:

«مشرق و مغرب، از آن خداست و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست، خداوند بى‏نیاز و داناست.» (115/ بقره)

   اساساً و بطور کلی مشرق است که مغرب را در خود فرو می برد نه اینکه به مغرب گراید، این خطای دید و کوردلی است که تصور شود شرق به غرب منتهی می شود. یعنی به طور پیوسته مشرق جلو می آید و کسی که بایستد و با آن همراهی نکند از آن باز می ماند و او را پشت سر می گذارد.

   به هر حال شرق و غرب دنیا کوتاه و در جهان ممکنات موضوعیت دارد، حال اینکه گذر از دنیا که به نوعی به غرب دنیا می رسد؛ درست از همان نقطه به شرق جهان معنا و مجردات متصل است. و هیچ شکافی نیست که غرب بین آن قرار بگیرد. یعنی غرب هم به مشرق متصل است. اما ما که در عایق زمان و تنگنای مکان گرفتاریم، شروع دوبارۀ مشرق را درک نمی کنیم و هر چه به دنیا وابسته تر و چسیندگی بیشتری داشته باشیم مغربی تر هستیم.

   برای مسافر خدا که جهان را گذرگاه دانسته، مغربی وجود ندارد او از مشرق دنیا به مشرق آخرت و جهان باقی وارد می شود. بیداری است که از خواب و خواب آلودگی دنیا، به حیات و نشاط، می رسد. اتفاقاً با این باور؛ گذر از مرزهای کشور دنیا، ترک مغرب برای همیشه است.

   البته گفته شد انسان تعالی جوی اشراقی همواره در مشرق قرار دارد، و به مغرب روی ندارد، اصلاً برای او شرق اصالت دارد و غربی را نمی بیند، اگر مرزهای جفرافیایی و جهت ها را هم درنظر بگیریم شرق امتدای از غرب است که وقتی به دنیا می آئیم از آن سو وارد می شویم. غرب برای کسانی است که پس از طلوع و تولد غروب می کنند، و شرق خود را به غرب وصل می نمایند.

   راستی نگفتم اینکه مردم دنیا را به شرق و غرب تقسیم کرده اند؛ قراردادی است. زیرا در هر نقطه که قرار داشته باشیم یک سمت جغرافیایی محیط زندگی ما مشرق و سمت دیگر مغرب است، چه در آسیا باشی چه در اروپا یا آمریکا و آفریقا تفاوتی ندارد. یک لحظه خود را در هر نقطه که خواستید تصور کنید تا به این مطلب ساده شک نداشته باشید. این غرب و شرق که در دنیا و در جهان دیگر گفته می شود تنها دو سوی جهان را نشان می دهند و حدیث غروب نیست.

   بگذریم، آری راه خدا به طلوع و اشراق و سرانجام به مشرقی روشن تر از مشرق دنیا می انجامد، مشرق وجود؛ مغربی ندارد به مشرق باقی وارد می شود. چیزی که به غروب نزدیک می شود تن است که چون لباس آن با گذشت زمان کهنه می شود، وقتی دیگر مناسب حفظ جان و روح جانان نبود؛ از تن وجود آن را باید بدر کنیم. چه بسا هر چه جامه تن کهنه تر می شود؛ اصل وجود روشن و متبلورتر و تازه تر می شود، چون تازه بال در می آورد و قدرت پریدن و پرواز می یابد.

   دنیا محل گذر است و این حقیقت را گذر زمان، و خورشید دنیا، مانند شییء که مأموریت دارد؛ هر روز از سوی خدا به ما شهادت می دهد، او خود را در مشرق نشان می دهد که ببینیم در جهان مادی، طلوعی و تولیدی است، با چرخش زمین، به نظر می رسد که او اوج می گیرد تا بفهمیم که بعد از کودکی و ضعف و ناتوانی فرزند آدمی؛ رشد و قدرتی حاصل می شود و او را در وسط آسمان و در بالاترین نقطه می بینیم تا اینکه متوجه شویم که در دنیا مرز وسطی هست که اگر چه بالا به نظر می رسد، ولی دوامی ندارد و این وقتی اثبات می شود که از آن اوج به پایین سرازیر می شویم و تا غروب مهلت و فرصت زیادی نداریم که بیدار شویم و کشور وجود را برای همیشه روشن سازیم. خدا را شکر که ما در اطراف کفر و شرک نمی گردیم، زیرا خداوند در بارۀ آنها فرموده:

 «(ای رسول ما) کافران را بگذار تا به عالم حیوانات فرو روند و به بازیچه دنیا سرگرم باشند تا روزی را که به آنها وعده شده ببینند.» (83/ زخرف)

   اما عجب از فرزند آدم (ع) که هر روز در این کلاس درس زندگی شرکت می کند ولی آنچه که باید بیاموزد؛ فرانمی گیرد. گویی با هر طلوعی در دنیا و تکرار آن امر بر او مشتبه می شود و فکر می کند این امر جدّی نیست. پس در کودکی به لهو و لعب،- «ما آسمان و زمین آنچه بین آنهاست به بازیچه نیافریده ایم (16/ انبیاء) - در نوجوانی به زینت، در جوانی به تفاخر و در پیری به غرور می گراید، - «ای انسان، چه باعث شد که به خدای کریم بزرگوار خود مغرور گشتی؟» (6/ انفطار ) و باز فرمود: «بدانید که زندگانی دنیا به حقیقت بازیچه ایست طفلانه و لهو و عیاشی و آرایش و تفاخر و خودستایی با یکدیگر و حرص افزودن مال و فرزندان، این حقیقت کار دنیاست...» (20/ حدید)

- و هر چه دنیا از او دورتر می شود در این توهم بیشتر فرو می رود که دنیا دوستدار اوست و هرچه پیش می رود نزدیک شدن است و دوری وجود ندارد. در واقع هرچه دنیا از او و وجود او ناامید تر می شود، او به خود و دنیا امیدوارتر می گردد. و وقتی می خواهند انسان غافلِ متوهم را از دنیا جدا کنند سخت متعجب می شود و به آن می چسبد، پس جدایش او با سختی و درد و ناامیدی حادث می شود، ناامیدی که دیر هنگام حاصل شده است. چون پروردگار عالم تذکر داد: - «(مردم) به امور ظاهری زندگی دنیا آگاهند و از عالم آخرت بکلی بی خبرند.» (7/ روم) – عمر انسان در بی خبری مانند ابر از بالای سر انسان می گذرد و در اینجا شعار چقدر زود دیر می شود، حکیمانه و جالب جلوه می کند.

   دنیای- آدم دنیا،  به خاطر پیری هر چه خراب تر شده؛ اصرار او بر تعمیر آن بیشتر شده است و کار به جای رسیده که تعمیر آن ممکن نبوده و این در حالی است که دنیای حقیقی و ماندنی خویش را نساخته است و به قول اباذر یا ابی ذر غفاری (قدّس سرّه): چون همواره به تعمیر دنیا مشغول بوده و به جهان دیگر نپرداخته، از ترک کردن دنیا ناراحت است زیرا می داند که از آبادی به خرابی یا خرابه ای منتقل می شود.

   اگر خورشید خدا از آفاق بر انفس انسان ظاهر شود و بتابد، یا در نفس آدمی طلوع کند، از مملکت وجود او خارج نمی شود، و سیاره دل چنین فردی، در مدار رحمت و عشق خدا؛ به دور خورشید حقیقی نور محض، نورالانوار، نورِ نور، نورِ بر نور، می گردد و هرچه می گردد؛ شوق وصالش بیشتر و هر روز، میل به تقرب و تنگ کردن دایره وجود خویش و نزدیک شدن به وجود مطلق و پیوستن و محو شدن در آن، برایش بیشتر می شود. اما بدانید:

«آن نور در خانه‏هایى است که خدا رخصت داد ارجمندش دارند و نامش در آنجا یاد شود و او را هر بامداد و شبانگاه تسبیح گویند.» (36/ نور)،

   بله مبادا به نور دیگری غیر از نور خدا فکر کنید زیرا هر نوری غیر از نور الانوار آلوده به ناخالصی است و تنها در- رفته  رفته؛ نزدیک شدن به نور مطلق و خالص است که آلودگی های خود را می سپارد و پاکی و خلوص می یابد و وقتی به حدّ کافی خالص شد و نورانیت یافت؛ جذب نور حقیقی می شود به گونه ای که دیگر از آن قابل تمیز نیست.

   بدانید همه دغدغه ها در دنیاست، این دنیایی که در قالب و ظرف سیاره زمین خلاصه شده، زمینی که به نمایندگی دنیا و جهان ما را احاطه کرده، در اشکال و ایراد این سیاره کافی است گفته شود: هرگاه خورشید در آن طلوع می کند، رفته رفته به آن پشت می کند و با این عمل دنایّت خود را اثبات می کند. زیرا آنچه که به نور پشت می کند، عقل نیست یا به عاقل و معقول اختصاص ندارد، بلکه جهلی مرکب است، جاهل است. حال هر که به سوی شمس وجود پیامبر اعظم (ص) روی نکرد؛ به ظلمت و قصاوت گرائید و هلاک شد.

   باری خورشید دنیا اگر جای خود را به خوشید نبوت و نبیّ می داد، دنیا به عقبی می پیوست و از لکه همراهی با این نام دنی پاک می شد. اما می دانیم که خورشید دنیا، از خود چیزی ندارد، این فرزندان حضرت آدم (ع) بودند که باید با استفاده از مقام اختیار خویش، میان او و خورشید رسالت و هدایت یکی را بر می گزیدند و اگر هم هر دو را برمی گزیدند، خورشید دنیا را باید؛ بر اساس و به انضمام شریعت اسلام می پذیرفتند. من شهادت می دهم که دنیای بدون نور نبیّ (ص) و نور قرآن و عترت اولاد علی (ع)، بر هر انتخاب کننده ای حرام است. باری فرموده است:

 «شما مردم بر آن کس که حق را تکذیب می کند و از او روی می گرداند چه رأی می دهید.» (13/ علق)

   به هر شکل، انسان متشکل از حیوان و نفس انسانی است و روشن است که از جایگاه و موقعیت حیوانی صرف خود خارج نمی شود؛ مگر اینکه مقام انسانی خویش را بشناسد و به ریسمان نجات، یعنی به آن وسیله بالا کشیدن الهی خود را بیاویزد- «و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید...» (103/ آل عمران - تا از دنیای حیوانات صرف، به مقام انسانیّت اوج بگیرد. این هم ناگفته نماند که هر کس در وجودش خورشیدی است که هسته آن فطرت الله و قرآن درونی اوست، او در انفس همه چیز را برای نجات دارد؛ ولی وقتی گنج وجود خویش را نیافت و درهای گنجینه ها را نگشود، چه می شود گفت، غیر از اینکه؛ وقتی خدا به چهره آنها نگریست، نور در آنها ندید، دانست که خورشید وجود بندگانش طلوع نکرده است. (البته خداوند به علم کامل و ثابت خود، که نه کم می شود و نه زیاد، از ازل تا به ابد، به همه چیز علم دارد و هیچ مجهولی برای باریتعالی مطرح نیست.) به این خاطر پیامبران را بر دنیا گسیل داشت و فرمود: تا با نشان دادن خورشید وجود خود آنها را به گنجینه هایی که در سینه دارند آگاه و بینا سازند، ولی کوردلی، بیماری است که وقتی ریشه گرفت شخص نه نور را می بیند و نه قدرت نگریستن به خورشید دل پیامبران خدا را دارد. باری کسی که در تاریکی عمر را سپری کرد و به تاریکی خوگرفت؛ وقتی نور به او بتابد، نتنها چشمش را باز نمی کند؛ بلکه چشم دل او را می زند و می آزارد و در نتیجه با نور حق به مقابله و مبارزه بر می خیزند.

«این آیات که ما بر تو به حق تلاوت می کنیم همه ادله قدرت خداست، پس بعد از خدا و آیات روشن او؛ دیگر به چه برهان ایمان می آورند.» (6/ جاثیه)

   مقام اختیار و اختصاص سرمایه های گرانمایه وجود، به تک تک آدمیان، حجّت را بر آنها تمام کرده و اگر پس از انتقال پیام خدا، رسولان و خاتم آنها رسول اکرم (ص)، در بارۀ افرادی که تعداد آنها کم هم نیست به نتیجه دلخواه نرسید، مسئولیتی بر عهده ندارد. زیرا فرمود:

 «ما تو را به حق، براى بشارت و بیم دادن فرستادیم؛ و تو مسئول (گمراهى) دوزخیان نیستى» (119)

پس ای عزیز چشم دل باز کن، بیدار شو، کسالت و خواب آلودگی را از خود دور کن، بدان که کل عمر ما مهلت است و باریکه های کوچکی از آن فرصت، فرصت عمر را در مهلت عمر دریاب، تو تنها در مقابل خدای متعال، فقیر مطلقی؛ اما در میان خلایق او غنی هستی، تا جایی که با غنای خود و سرمایه های وجودی خویش، علاوه بر پی بردن به ارزش مهلت عمر، و فرصت های میان آن، در جریان سعی و تلاش خود می توانی فرصت سازی کنی و با افزایش میزان فعالیت اصولی و صحیح، عرض عمر خود را افزایش دهی. به راستی که این دنیای قطاع بندی شده، جدول زمانی است که باید برای نظم امور استفاده شود، این جدول و تقویم زمان، برای آن است که گرفتار غفلت و تصور بی پایانی آن نشوی، به تعداد برگ های محدود آن نگاه کنی که یکی پس از دیگری می ریزد، برگ های آن را اگر ورق بزنی از صد سال تجاوز نمی کند و از این صد سال؛ حداکثر بیست و پنج سال آن مفید است و در خود نیروی جوانی، نشاط، نیروی عقل و ذکاوت به حدّ مناسبی دارد زیرا نیمی از آن را که به خواب طبیعی و استراحت می گذرانیم، بخشی از آن را به کودکی و بازی و سرگرمی، بخشی را به امور اجباری مثل غذا خوردن و استحمام و ایاب و ذهاب، از این محل به آن محل، و چه قدر از وقت عزیز که به دلایل مختلف و گرفتاری های دنیا، چه گرفتاریهایی که خود برای خود ساخته ایم و چه آنچه دیگران برای ما ایجاد کرده و می کنند. بخشی از عمر هم که به کهولت و پیری اختصاص دارد. در نتیجه اگر در جوانی بذری نکاشته باشیم و به آب باران و نور رحمت خدا، موجبات شکافتن و شکفتن را در آن فراهم نسازیم، در دوران کهولت و پیری برداشت نتوانیم کرد و یا دیگر آن هنگام، زمان مناسب کاشت نیست.

   آری زمان در این دنیا مهلت و به اجزاء ریز و درشت تقسیم شده است که کوچک آنها ثانیه و بزرگشان سال و دهه است، اگر در کشور وجود ما خورشید الهی طلوع کرده باشد همیشه مشرقی هستیم، و در این حال از کمترین قطاع زمان یعنی ثانیه که نه؛ بلکه از زمان بدون انقطاع یعنی (آن) نیز بهره می گیریم.

   در جهان دیگر زمان چندان اصالت ندارد، چون رفتنی در کار نیست، آنجا ماندن همیشگی است، اگر خدا ما را بخشیده باشد و فضل خویش را نصیب ما کرده باشد، در جهان دیگر، دغدغه ای نیست، به دنبال هیچ چیز نیستیم، بلکه هر آنچه بخواهیم هست و آنچه ما در دنیا دنبال کردیم و نرسیدیم؛ آنجا خود در پی مایند.

   آنجا غم گذشته، نگرانی و حسرت حال و ناامیدی و امید به آینده نیست. هرچه هست همان است و نهایت مطلوب است. در آنجا انسان نگران پایان نیست، مهلتی به او داده نشده، او تازه دانسته است که عشق به کمال مطلق و تنفر از نقص که با فطرت او مخمور گشته بود، در دنیا حاصل نمی شده چون دنیا کمال نیست و از عیب و نقص هم مبرا نمی باشد. هرچه در دنیا هست با ضد خود همراه است، کلمۀ فصل در دنیا جاری نمی شود، همه شرّ و خیر، دین، کفر، خوبی و بدی و... با هم و در کنار هم اند، ولی در جهان دیگر کلمۀ فصل به عمل و حقیقت پیوسته و هر صاحب خوی و خصلتی در جای خود و بدور از چشم دیگران قرار دارد و هیچ ادغامی یا جمعی میان آنها نیست.

   آنجا همیشه مشرق است، همه چیز در نور مطلق و محض شناور می باشد و چشم چنان قدرت گرفته که آن را می بیند و به وجد می آید. مشکل از ماست که برماست ولی از آن جهت که خود با نفس خویش دشمنی می کنیم و به آن ظلم می نمائیم و در این کار از شیطان و شیطانک ها نیز کمک می گیریم.

قسم به پروردگار صبح «... بِرَبّ‏ِ الْفَلَقِ» از شرّ آنچه بیافریده است «و مِن شَرِّ مَا خَلَقَ» تنها و تنها باید از او یاری بجوئیم.

    بس است این حدیثی است بی پایان و اینجا را می گذاریم تا به در باره مهلت و فرصت عمر و طلوع و مشرق خدا باز اندیشی داشته باشیم.

آخر سؤال اینکه:

   می خواهی مشرقی باشی یا مغربی؟ باز لازم نیست به من پاسخ بدهی، اینبار به پیامهای فراوانی که خدای دوست دار تو  در کتاب عشق خود برایت گذاشته است پاسخ بده.

«بگو ای پیغمبر اگر خدا را دوست دارید، مرا پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد و گناه شما ببخشد که خداوند آمرزنده و مهربان است. (31/ آل عمران)

 

 

   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد