نشانه های انفس و آفاق

فلسفه و عرفان

نشانه های انفس و آفاق

فلسفه و عرفان

به نام حقیقت عشق

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام عشق حقیقی، خدای عشق، خدای عاشق معشوق، خدای که هم عاشق است و هم معشوق.

عاشق حتماً معشوقی دارد و وصول و وصلت عاشق حقیقی به معشوق؛ نهایت آرزو و آمال اوست. از قضا معشوق حقیقی خدایی است که جهان را با نهایت عشق آفرید و آفرینده در ذاتش؛ عشق موج می زند، قلیان می کند و از بدو خلقت در جستجوی جمالِ جمیل خویش است.

اما عاشق و معشوق یکی است و یکبار در مقام عاشق و بار دیگر در مقام معشوق جلوه گری می کند. زیرا همه عشقاق او؛ متجلی انوار جمال و جلال خود اوست که به کرشمه ای موجودیت یافته اند. مگر نه این است که بسط بساطِ وجود جهانیان، را به بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کرده و با همین نام کمال می بخشد.

در ارتباط با معشوقیت حق و عاشقیت ممکن و اتحاد ظاهر و مظهر گفته اند: که در این میان استنباط می شود که از مرتبه ظاهر او که مرتبه امکان است؛ نام عاشقی، و از باطن او که مرتبه وجوب است؛ آوازه معشوق آشکار می شود، وگرنه عاشق و معشوق و واجب و ممکن در سطوت وحدت عشق و در مرتبه غنای مطلق خود از تعیّن منزّه است، یعنی مرتبه غیب هویت که از بطون و ظهور و عاشق و معشوق و واجب و ممکن مقدس است مندرج اند، آنجا تمیز عاشق و معشوق و عابد و معبود و واجب و ممکن نیست و هر دو در نور حقیقت مطلقه مستتراند.

   به هر حال  مگر نه این است که الرحمن و الرحیم به معنی عاشقی است که عاشق است و عاشق باقی می ماند و بهتر بگویم عاشق است در این جهان و در جهان دیگر عاشق تر، که همه چیز را به پای محبوب خویش می ریزد. و همه طول صراط مستقیمی که عشاق او آمده اند را گلباران می فرماید. با این وجود در راه بندگی عاشقانه باید صبر پیشه کرد. حدیث نبی است که «صبر» نیمی از ایمان است و می توان گفت: که صبر نیمی از عشق و پایبندی است، زیرا: در حدیث قدسی صاحب عشق فرمود:

«منم خدایی که به جز من خدایی نیست، پس هر که صبر نکند بر بلای من، و راضی نشود به قضای من، و شکر نکند از برای نِعمای من؛ برود برای خدایی بجوید سوای من». یعنی معشوق دیگری برای خود انتخاب کند. و در مقام عشق دل شکستن سنت است و او کسی است که دل می شکند اما همان را خود خریدار است. زیرا هر چیزی در دنیا شکست از ارزش می افتد به جز دل که وقتی می شکند؛ قیمتی می شود که؛ غیر از خالق این کوزه شکستنی، دیگری قیمت آن نداند. کوزه ای که در آن بجای آب، خون است و بهترین شربت برای عاشق دل شکسته خوردن خون دل است، خونی که اگر نخورد از کوزه شکسته می ریزد و هدر می رود.

آنان که در این میدان شاهد بوده و تجربه کرده اند گفته اند: دل عاشق یک بارۀ نمی شکند بلکه نخست او (معشوق) از موضع نظر خود، با کمان، تیری به آن پرتاب می کند و چون که عاشق در راه راست؛ در حرکت است و هیچ به اطراف توجه ندارد و کج و راست نمی شود، لذا تیر مستقیم بر قلب او می نشیند و از همان محل نفوذِ تیرِ بر دل نشسته؛ کوزه دل که به «خمره» و خون دل به «می» تبدیل شده است ترک برمی دارد و می شکند. آنگاه عاشق بیچاره از سوز دل متوجه ریختن میِ کهنه و جاافتاده از خمره دل می شود و برای جلو گیری از ریختن بیچاره جرعه – جرعه از آن می نوشد و هر چه بیشتر نوش کرد، از خود بی خودتر و مست و شیدا و بی اختیار می شود. پس اختیاری که معشوق به او داده را یکسره از دست می دهد؛ که نه از دست نمی دهد، او همواره معشوق را صاحب اختیار خود می دانست و حال رندی می کند و امانت به او باز می گرداند.

فاش می گویم: خدای عاشق و معشوق، خود را ظاهر و باطن نامید و خود ناظر بر ظاهر و باطن است و یک آن غافل از این نیست. پس نخست به ظاهر نگاه می کند و وقتی دید که قطرات اشک از چشمان عاشق بر گونه هایش می چکد؛ حال اینکه او اشک را باید بر روی دلی بریزد که در حال سوختن است و دود آن از دهان او با آه خارج و به وضوح آشکار است، باری پی به راز دل عاشق دلسوخته می برد و به دل او، یعنی به پنهان نظر می اندازد. نشنیده ای که در پشت پرده راز فرمود: من از رگ گردن به بنده خود نزدیکترم، و رگ گردن، گذرگاه اصلی به دل بنده عاشق است و نزدیکتر از رگِ گردن بودن، یعنی در دل بودن، آیا غیر از این است.

از سوی دیگر وقتی که خون،  بوی عاشقی گرفت و «می» شد، در رگ گردن هم که باشد «می» است و آنگاه که عاشق آه می کشد بوی عطر «می» از دور دست به مشام معشوقی که دور و نزدیک در او راه ندارد، می رسد. ندیده ای که نسیم صبح گاهی برای عاشق و معشوق عطر دیگری دارد. ندیدی نسیم سحر یکی را خواب آلوده می کند؛ دیگری را بیدار، او را که خواب آلوده می کند محرم نیست-

                 آنجا که تویی چو من نباشد                  کس محرم این سخن نباشد

-و بیدار شده خواب ندارد. و نشنیده ای که نسیم سحری یکی را عاقل می کند یکی را مجنون. و این خود نقاب از روی ساقی اصلی می اندازد. از سوی دیگر کدام ساقی است که خود مستِ می و می ریزان خود نباشد. حالا که بحث عاشق و معشوق درهم آمیخت، بیادآور اخبار داود (ع) را که خدا به او فرمود:

«ای داود من دلهای مشتاقان خود را از نور خود آفریدم و در فراغ گفت: ای داود: «تا چند بهشت را یاد می کنی و شوق به من را مسئلت نمی نمایی؟ داود عرض کرد که: «پروردگارا مشتاق به تو چه کسان اند؟ فرمود: کسانی هستند که ایشان را از هر کدورت و غباری صاف نموده ام، و روزنه ها در دل ایشان گشوده ام، که از آنها به من نظر می کنند، و من دلهای ایشان را به دست خود بر می دارم و در آسمان می گذارم، و ملائکه را می طلبم چون جمع شدند؛ سجده مرا می کنند من می گویم: شما را جمع نکردم که سجده مرا کنید، خواستم که دلهای مشتاق خود را به شما نمایم و به آنها بر شما مباهات کنم. و دل های ایشان در آسمان من از برای ملائکه می درخشند چنانچه خورشید را برای اهل زمین می درخشد.»

«ای داود کسانی که رو از من گردانیده اند، اگر بدانند چگونه است انتظار من از برای آنها و مهربانی من به ایشان و شوق من به ترک کردن ایشان معاصی را، هر آینه از شدّت شوق خواهند مرد و بند بند ایشان از دوستی من از هم جدا خواهد شد.»

و بدان که آمده است؛ خدای تعالی فرماید: «شوق خوبان به لقای من به طول انجامید و من به ملاقات ایشان شائق ترم.»

             گفتم روم به خواب و ببینم خیال دوست              حافظ زه آه و ناله امانم نمی دهد

   چشمه در زمین گریست، ابر در آسمان گریست            بنیاد آنکسی ست به آب که بر رود راه بست  

اما در مقام فرزند آدم (ع) در روایات آمده است که فرمود ای انسان جهان را برای تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم. آری از قضا معشوق ما خالق و رب ماست، اوست که گل را با آب عشق و روح عشق و جان عشق مخمور فرمود. او عشق مطلق و محض است. در عشق او مثل ذات او؛ هیچ شائبه ای موجود نیست، هیچ ترکیبی راه ندارد و تجزیه پذیر نمی باشد.

او همۀ عشق است، مبدأ عشق است، مُقسم عشق است، و از آنجا که عشق یک طرفه نتیجه اش وصلت نمی دهد، او عاشقی است که، معشوق مطلق و محض هم هست. آدمی را نیز با دمیدن روح خویش خلق فرمود و از این روست که بندگان او، اول بنده عشق اند و دوم آزاده و معشوق هستند.

شیخ اشراق، سهروردی گفته است:

«... تمام کمالات و زیبائی ها از وجود او حاصل می شود. پس او دارای تمام کمالات و زیبائی هاست و خود آگاه بود به کمالات و زیبائی های خود...در جهت عاشقیت تنها عاشق ذات خود است که کاملتر و زیباتر از هر چیز است، لیکن چون خود عاشق ذات خود است؛ معشوق خود نیز می باشد و معشوق تمام انوار و موجودات دیگر نیز هست.»

راست گفته اند که کسی که معشوق را طالب است؛ ریا کاری است اگر چشم به داشته او داشته باشد، بلکه عاشق داشته خویش را پیشکش معشوق می کند، و اگر جهانی را که می فرماید برای تو آفریدم را دوست بدارد؛ به خاطر این است که جهان ازوست.

      به جهان خرّم از آنم که همه خرّم از اوست            عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

خدایا تو غنی هستی و من فقیر، اما خاک بر سر من اگر از تو غیر از تو را بخواهم. خاک بر سر من اگر دنیا را بگیریم و یک لحظه جدایی تو را پذیرا باشم. ای کاش این پیکرِ مزاحم نبود که به جامه و خور و خواب مرا آلوده سازد. کاش از باغ دنیای تو تنها یک بغل گُل برمی داشتم، کاش از فراز گلشن تو، تنها یک نغمه بلبل را بر زبان داشتم، و ای کاش از هوای جهان تو؛ تنها یک نفس هوای تو را داشتم.

   آری ای کاش صفا و جلوۀ بی آلایش آدمی، همچون گُل باشد و نوای او، به خلوصِ بی شائبه بلبل باشد؛ و به حق، نوای بلبل نوای محض است، جلوه گُل همه عیان، و هوای تو پاکِ مستی آور است به سبکی و جانبخشی روح. 

   آری از آنچه می گویم باکی ندارم، زیرا چون در عشق بی نهایتی؛ در همه جمال و جلال بی نهایتی و می دانم که اگر از جمال خویش را در جلالّتِ خود مستور نساخته بودی و با بندگان خود مواجه می شدی و کلام می آوردی، مخلوقی نمی ماند. همه از نور و شکوه جمال تو؛ محو به نور می شدند و این داستان عشق و عاشقی که تو آغاز کرده بودی، خیلی زود به پایان می رسد. اما از آن جهت در افشای راز دل ترسی ندارم که هرگز جهل من بر علم تو، گناه من بر عفو تو و سؤال من بر جُودِ تو غلبه نتواند کرد.

گویند: غضب برای خداوند امری عارضی است و اصل (و آنچه استمرار دارد) و فراگیر می باشد، رحمت (و عشق و عاشقی) است. با این حال حقیقت این است که رضا و غضب حق در آدمی رجا و خوف می آفریند و جلال و جمال او هیبت و اُنس پدید می آورد.

آری تو به زبان علی (ع) این راز را از عرش خود فرو انداختی که در عوض جسارت دیروز ابوهریره فردا روز، خواسته او را اجابت کرد، و وقتی یاران او جسارت او را به ایشان یادآوری کردند فرمود:

«من حیا می کنم از اینکه جهل او بر علم من، و گناه او بر عفو من و سوأل او بر جُودِ من غلبه کند.»

و به فرزند خود امام حسن (ع) فرمود:

«مبادا برادرت در جدا شدند از تو قوی تر از اتصّال تو به وی باشد، مبادا برادرت در بَد رفتاری نسبت به تو قوی تر از احسان تو نسبت به او باشد، مبادا بُخل او قوی تر از بذل تو باشد، مبادا تصلّب او از تفّضل تو قوی تر باشد.»

و تو زبان علی را چه خوب بر ما بندگان به سخن آراسته کردی، و او از روی ترحم به ما چه رازهایی را که فاش نکرد. او عاشق عاشقان بود و عین و عامل و عملِ همۀ آیات هدایت و رحمت تو بود. او نشانه آیات عشق تو بود.

   از عشق او به تو ای معشوق علی و از عشق تو به او ای عاشق علی چه بگویم. کافی است به علم و آگاهی ثابت خودت اشاره کنم که به مادر گرامی او در هنگام تولد در داخل خانه کعبه الهام فرمودی:

«... من علی اعلی هستم و به راستی او را از قدرتم و عزّت و جلالم و عدل و دادم آفریدم و نام او را از نام خود مشتق کردم و به ادب خود او را مؤدّب ساختم...»    

   باری، باریتعالی عاشق و معشوق واحدی است که از ذات احد او اینهمه عاشق و معشوق، از اولی تا آخری؛ متجلی شده اند، و در خلوتگاه سحر، خاصان و ستارگان عاشق، درخش آغاز و متبلور می شوند و به جلوه گری می پردازند. او وحدت عشق و عاشقی و کثرت عاشق و معشوقی است.

   خواندی در قرآن، که حضرت عیسی روح الله (ع)، چون خود را از خود ندید و عاشق خود شد، به معشوق چنین گفت:

السَّلَامُ عَلىَ‏َّ یَوْمَ وُلِدتُّ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا

 «و سلام حق بر من است روزى که به دنیا آمدم و روزى که از جهان بروم و روزى که (براى زندگانى ابدى) باز زنده برانگیخته شوم.» (33/ مریم)

و خواندی؛ خدا که حضرت یحیی (ع) را از خود و معشوق خود دید، فرمود:

وَ سَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا

«و سلام حق بر او باد در روز ولادتش و روز وفاتش و روزى که زنده برانگیخته خواهد شد.» (15/ مریم) 

***

   اما به واقع و در حقیقت عشق و عاشقی، فراق و محنت؛ کلام واضحی است، دوران فراق، آن که «عاشق تر» با «سوز و گدازتر» است، و بیتابی آنکه «عاشق تر»؛ بیشتر است و اگر کسی معرفت معشوق نداشته باشد، عشق چندان برایش معنا ندارد و از اطمینان بهره مند نیست. ای مدعی عشق همواره به معشوق خویش بیاندیش و معرفت خود را از او افزون کن. ای مدعی معشوق، آن باش که او می خواهد، آن گو که او می خواهد، آن گونه برو که او با تو عقد پیمان بسته است. در عمل و عشق بازی، اگر چهره پُر خون خواسته پُر خون، اگر سربدار، سربدار و اگر اشک ریزان و جامه دران چون غنچه ها که دائم جامه می درند، هر جامه که داری پاره کن و سینه شرهه شرهه ساز. باید کاری کنی که معشوق در این مقام باقی نماند و عاشق شود و تو نیز در این مقام نمانی معشوق او شوی. باید با یک نسیم سحری، دوباره احیاء شوی، با یک وضو چهره گلگون و دگرگون کنی، باید حال و احوال تو چنان عوض شود که او دل نگران تو بیاید.

                همچو حافظ غریب در ره عشق                به مقامی رسیده ام که مپرس

     اگر تو خسته و خیزان روی و خستگی نشناسی، او خود خواستار کوتاهی راه وصال شود. او خود راه صد ساله را برای تو یک شبه سازد. اگر تو چنان شوی که بداند راه آفاقی را اگر طی کنی جان بسلامت نبری، راه سمائی را به روی تو می گشاید و شوق پرواز تو را که دید بال پریدن می دهد. پس رندی کن و هجران را پایانی یاب و باب باب ها را بی یاب. آری اگر با چشم عاشقی نظر اندازی راه دیگری می یابی که این ناهمواریها را ندارد.

اما با این همه، راه معرفت، از راه فضیلت و راه عشق و محبت آغاز می شود. هرچه هست وجود و ذات اوست که در آن هیچ فهم و وهمی راه ندارد. چیزی که مشخص است، همان است که ملاصدرا که صدرالمتألهین نامیده شدن او به خاطر جامعیت در حکمت بحثی و ذوقی بوده است؛ فرمود:

«عشق صفت وجود است، وجود در واقع سریان عشق است و عشق حضرت حقّ بر سراسر عالم وجود و موجودات و به ذرات وجود راه دارد؛  و حکیم باید این راه را از طریق محبت و عشق طی کند.»

شرط عاشقی، خود را ندیدن است و برای معشوق باید همه حجابها برداری، باید از خود بی خودی را؛ با تقدیم قلب و جان خود اثبات کنی، آری در خود بودن و از پشت پرده و عایق های وجود خویش، عاشقی نباید و نتوان کرد و مژده که:

   میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست             تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد